کسی مرا نشناخته تا بگوید... تنها یک پرسش است اکنون من هنوز میدوم و لباسهای پارهام ... نگاه میکنم و خونم که میچکد میگویم: سیم خار، بر بیا گلی دار... و تنها یک سوال ... تا کجا در خاکم میکنید؟ کی میتوانم تا کی هنوز خواهم، توانم بگویم دوستش میدار... میم کشیدهام... من از سیمخار تا میم دار شکل بادی که با سین نستعلیق بنویسند: امتداد.
۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه
ايستاد تا دايره از روزنامه شکل آفتاب ببافد نشست تا فصل ها اين سال تنها انتظار بهار نباشند يک خط قائم ساعت آفتابي ست يک مرد نشسته گويي صندلي...
۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه
من به این جنونم، نام تو را دروغ نمی گویم؛ و سوگند می خورم؛ به صدای قدم های تو، در سراسر تالار انعکاس، که ورد زبانش سالهاست... و از خاطرش شمارش تنها و شماره ی تن ها، گذشته است؛ که دست از دروغ ِ تو که امتداد هوای ریشه هاست، بر نمی دارم.
من در این ایستگاه که نیست کسانی را و زیر سایه خنده هایی که نیست مرا، هر روز به کار خود می رسم. ریشه هایم را کسی گواهی بدهد یا نه، تو یا شمای همسفر را روی لبانم میوه ای در خاطر است از اطراق پیشین؛ که هسته اش، معطل مانده میان دفتر خاطرات ِ تو یا شما ... و خاک.