۱۳۹۱ اسفند ۲۰, یکشنبه

شبانه های ناتمام
سال از پس سال
روزهای خط فاصله
 با نقطه چین خاطراتی که شکل آواز شدند
یا دود یا بخار که از آتشی...
یک کاسه آب، 
ساعتی پیش.
ایستادن میان صدایی که خبریست
امتداد، 
سرم شبیه بقچه ابله است و پایم بر خیال پلی.

۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

وقتی سلام
             فراقی نامه ای باشد...
 عینیت من در انتزاع پنجره ام
با دمای هوا سقوط می کند.
دفتر دیدار از برف سپید می شود
وقتی کلماتِ خزانش را باد رُفته باشد.

آفتاب پشت ابرهای بی روزن به پهنای آسمان 
فراخ 
و غیاب تو با سلام، از نامه تا مخابرات ... ابداع می شود

زخم عبورت 
هر روز 
از عبور هزار جت 
برا آسمان پشت پنجره ام سرباز می کند.

۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

1- خورشید

باز پیشین در برابر و سایه‌ای لجوج با نقشی که از خیال
 یا وهمی به تصویری از من می‌دهد.
باز گردشی!
تا به گردد بر گرد این مدار از رنجی که از یگانگی خورشید دردل است.

شاید آسمان دریایی است
تا دلیلی شود بر این تصویر
 که گاه ... نه!
ناگاه!
 نقش شاعری روی آن
میان ریز موج‌هایش چشم باز می‌کند.



۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

صبحی دیگر

بیدار

سوزش ادرار

در میان ضرورت ها

هنوز

دارم می‌روم؟

پشت سرم را گاه

یک نونِ سرگردانده تا نگاه؟

آقا من ترازو نیستم بندبازم.

و حالا سرفه که می‌کنم می‌فهمم ریه‌هایم بال درآورده‌اند.

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

الان وقت انتشار اينه چون فکر نمي کنم بشه به صورت ديگه اي اين کار رو کرد.

کسی مرا نشناخته
تا بگوید...
تنها
یک پرسش است اکنون
من هنوز می‌دوم و لباس‌های پاره‌ام
... نگاه می‌کنم
و خونم که می‌چکد می‌گویم:
سیم خار،
بر
بیا
گلی
دار...
و تنها یک سوال ...
تا کجا در خاکم می‌کنید؟
کی می‌توانم
تا کی هنوز
خواهم، توانم
بگویم دوستش
می‌دار...
میم کشیده‌ام... من از
سیم‌خار تا میم دار
شکل بادی که با سین نستعلیق بنویسند:
امتداد.

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

ايستاد
تا دايره از روزنامه شکل آفتاب ببافد
نشست
تا فصل ها اين سال تنها انتظار بهار نباشند
يک خط قائم ساعت آفتابي ست
يک مرد نشسته گويي صندلي...

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

من به این جنونم،
نام تو را دروغ نمی گویم؛
و سوگند می خورم؛
به صدای قدم های تو، در سراسر تالار انعکاس،
که ورد زبانش سالهاست...
و از خاطرش شمارش تنها و شماره ی تن ها،
گذشته است؛
که دست از دروغ ِ تو که امتداد هوای ریشه هاست،
بر نمی دارم.

من در این ایستگاه که نیست کسانی را و زیر سایه خنده هایی که نیست مرا،
هر روز به کار خود می رسم.
ریشه هایم را کسی گواهی بدهد یا نه، تو یا شمای همسفر را روی لبانم میوه ای در خاطر است از اطراق پیشین؛ که هسته اش،
معطل مانده میان دفتر خاطرات ِ تو یا شما ...
و خاک.
88.4.22