۱۳۹۱ شهریور ۲۵, شنبه

وقتی سلام
             فراقی نامه ای باشد...
 عینیت من در انتزاع پنجره ام
با دمای هوا سقوط می کند.
دفتر دیدار از برف سپید می شود
وقتی کلماتِ خزانش را باد رُفته باشد.

آفتاب پشت ابرهای بی روزن به پهنای آسمان 
فراخ 
و غیاب تو با سلام، از نامه تا مخابرات ... ابداع می شود

زخم عبورت 
هر روز 
از عبور هزار جت 
برا آسمان پشت پنجره ام سرباز می کند.

۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

1- خورشید

باز پیشین در برابر و سایه‌ای لجوج با نقشی که از خیال
 یا وهمی به تصویری از من می‌دهد.
باز گردشی!
تا به گردد بر گرد این مدار از رنجی که از یگانگی خورشید دردل است.

شاید آسمان دریایی است
تا دلیلی شود بر این تصویر
 که گاه ... نه!
ناگاه!
 نقش شاعری روی آن
میان ریز موج‌هایش چشم باز می‌کند.